13

خوانش انتقادی همه چیز

Archive for ژوئیه 2007

نقل قول هایی درباره بوف کور

Posted by lord13 در ژوئیه 31, 2007

  • اینها را به طور مستقیم از ویکی‌گفتاورد گرفته ام و دلیلم این بوده که بیشتر افرادی که به ویکی پدیا می روند دیگر به ادامه آنها در منابع دیگر و ویکی های دیگر مراجعه نمی کنند تازه قبلاً هیچ کدام را نخوانده بودم.نظر خودم در باره نوشته اولی این است که کاملاً مغرضانه و کور کورانه قضاوت شده و دیگر اینکه ایشان از مد در ادبیات صحبت می کند که به نظر من حرف بی موردی است حالا با این گفته می توانید بفهمید چرا مدتها بود که کسی صحبتی از این اثر هدایت نمی کرد در واقع همین افراد موجی به راه انداختند که باعث شد بعضی ها هدایت زده شوند.نوشته دوم یک نوع تفسیر از جنبه دیگر است که غیر روانشناسی است و من بیشتر گفته های آقای شمیسا در داستان یک روح را میپسندم.    
  •  
  • «بوف کور به نظر من تحت تأثیر جنبش معروف سمبولیست های فرانسه نوشته شده، و همچنین البته تحت تأثیر سوررئالیست‌ها، حتی تأثیر فیلم‌های سوررئالیستی مثلاً مطب دکتر کالیگاری»، در این داستان کاملأ پیدا است. اولأ سمبولیسم و سوررئالیسم در هنر اروپا، دوره‌ها یا سبک های زودگذر بودند و حالا فقط جنبهٔ تاریخی دارند. منظور من البته این نیست که دیگر کسی حق ندارد به این سبک‌ها چیزی بنویسد. ولی اگر کسی یک چنین چیزی نوشت اگر دیگر صرف این‌که نوشته‌اش سمبولیستی یا سوررئالیستی است، عمل را توجیه نمی‌کند. زمانی که صادق هدایت بوف کور را می‌نوشت سمبولیسم فرانسوی دیگر از مد افتاده بود ولی سوررئالیسم هنوز زنده بود. هدایت لابد فکر می‌کرده دارد نوبرش را می‌آورد. ولی آن‌چه آورده اگر آن‌روز هم نوبر بوده، حالا نوبر نیست؛ وسواس ذهنی است که حس تناسبش را از دست داده و تماسش با واقعیت و اوضاع زمانه قطع شده است.»
    • نجف دریابندری- مجله آدینه، شماره ۳۷، سال ۱۳۶۸
  • «»بوف کور» داستانی است که به‌شیوه غیر خطی نوشته شده و خیلی‌ها این زمان‌ها برایشان مشکل ایجاد می کند. اما یک مفهوم سیاسی و تاریخی در دوره انقلاب مشروطه خلق شده که به مفهوم ناسیونالیستی بود، به‌این معنا که زمان گذشته به‌ایران باستان تعلق می‌گرفت و اصل شکوفایی فرهنگ و تمدن ایرانی تلقی می‌شد و زمان معاصر یا حال به‌ایران اسلامی قلمداد می‌شد که ۱۴۰۰ سال را در بر می‌گرفت، یعنی معاصر به‌معنای هم‌زمان نبود. این مفهوم از زمان، که یک گذشته باستانی است و یک حال ۱۴۰۰ ساله است که تاریخ انحطاط ایران است، در دوره مشروطیت خلق شد. بوف کور هدایت با همین دو مفهوم سر و کار دارد. روایت اول که در حوالی شاه‌عبدالعظیم اتفاق می‌افتد، از نظر معنا و محتوا هیچ ربطی به‌ایران معاصر ندارد. راوی، در روایت اول سفری را آغاز می‌کند به‌گذشته باستانی خودش که در آن شیفته ایران ِ گذشته است و از زن ایرانی یک تصویری می‌دهد که همان تصویر ِ دختر اثیری است. تصویر دختر اثیری که در بوف کور می‌بینیم به‌عینه در پروین دختر ساسان آمده که یک نمایش‌نامه ضد عرب است. راوی در روایت اول در بوف کور در تلاش این است که خاطره گذشته باستانی خودش را از بین ببرد و به‌این نتیجه رسیده است که همه این افتخارات گذشته زیر سیطره اسلام از بین رفته و در حقیقت می‌خواهد با کشتن دختر اثیری و تکه پاره کردن این خاطرات، از شر این عشق سوزان به ایران باستان نجات یابد.»
    • ماشاءالله آجودانی مسئول کتابخانه مطالعات ایرانی در لندن
  • «در این کتاب اهمیت هنر به معنی بسیار آبرومند کلمه در نظر من بسیار صریح جلوه میکند»
    • رنه لانو

Posted in هنری, اجتماعی | 4 Comments »

می تراود مهتاب…

Posted by lord13 در ژوئیه 31, 2007

به نظر من شعر های نیما خیلی به دوران ما نزدیک است از این نظر که هر قدر به مفاهیم نهفته در پشت تصاویر بدیعش بیشتر فکر میکنم مشابهت های بیشتری با جامعه امروزیمان می بینم.گاهی به این فکر می کنم که سطح فرهنگی جامعه ما از 50 سال پیش چقدر پیشرفت کرده؟وبا شعرهای نیما به جواب می رسم.چونکه احساس می کنم برخورد مردم با رفتارهای آن دوران نیما و هم فکرانش مانند برخورد امروز جامعه ایران به فعالان است:بسیار سرد و گاهی دشمنانه که این تنها نتیجه این است که گامی اساسی برای ارتقا دادن سطح درک سیاسی- اجتماعی انجام نشده است و ضرر آن از بین رفتن پویایی و تحرک در بدنه جامعه است.هرگاه در جامعه ای تفکر از بین برود و تقلید و دنباله روی بدون چشم باز و فقط به صرف توصیه دیگران رواج یابد نتیجه اینست که فقط عده ای تلاش می کنند و دیگران هم آنها را منحرف می دانند شاید جریانات فکری که امروز شکل می گیرند 10_20 سال دیگر به بار بنشیند و ما به حداکثر پویایی ذهنی را داشته باشیم که به یقین به عمل خواهد انجامید و بار دیگر ایران مان را آباد خواهیم دید.به همین بهانه از شما می خواهم این شعر زیبای نیما را بخوانید و به جای تامل در ویژگی های ادبی به مفاهیم آن فکر کنید:

می تراود مهتاب / میدرخشد شب تاب / نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک / غم این خفته ی چند / خواب در چشم ترم می شکند / نگران با من استاده سحر / صبح می خواهد از من / کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را / بلکه خبر / در جگر لیکن خاری / از ره این سفرم می شکند / نازک آرای تن ساقه گلی / که به جانش کشتم / و به جان دادمش آب / ای دریغا به برم می شکند.

دست ها می سایم / تا دری بگشایم / بر عبث می پایم / که به در کس آید / در و دیوار به هم ریخته شان / بر سرم می شکند.

می تراود مهتاب / می درخشد شب تاب / مانده پای آبله از راه دراز / بر دم دهکده مردی تنها / کوله بارش بر دوش / دست او بر در می گوید با خود: غم این خفته ی چند / خواب در چشم ترم می شکند   

Posted in هنری, اجتماعی | 11 Comments »

این شوراهای دست و پا گیر

Posted by lord13 در ژوئیه 30, 2007

دیشب ساعت از 9 گذشته بود داشتم شبکه ها را عوض می کردم که رسیدم به شبکه یک که داشت اخبار می گفت من هم از سر بی کاری تصمیم گرفتم چند دقیقه تماشا کنم.یک گزارش که نجف زاده تهیه کرده بود پخش می شد اول این حرف احمدی نژاد نشان داده می شد که شوراها برای تصمیم گیری در دولت خیلی دست و پا گیر شده اند و در انجام کارها ی مردم اختلال می کنند و باعث می شوند که ما برای آنها نتوانیم کاری را به سرعت انجام دهیم و بعد نجف زاده از وزرا نظرشان را می پرسید و آنها موافقت خود رابا براندازی شوراها اعلام می کردند بعد هم در آخر با یک تصویر بی ربط نجف زاده حس ترحم مردم را بر می انگیخت که کودکان سر مرز از این شوراها بی اطلاعند!حتما» نجف زاده انتظار داشته یکی از اعضای اصلی این شوراها آن بچه ها باشند یا مثلا» قصاب سر کوچه.ولی آنچه که خیلی برای من مهم بود این است که در نظامی که پرونده های دادگاهها سرانجام مشخصی نمی یابند و برای بررسی یک شکایت ساده سالها زمان لازم است چطور این قدر تصمیم گیری های سریع ویک شبه ذهن جناب رییس جمهور را درگیر کرده؟آیا نابودی عملی سازمان مدیریت کافی نبود؟چرا به جای اینکه با برنامه ریزی زمان بندی مناسب جلسات را منظم برگزار کنیم پایه تفکر گروهی را از ته بکنیم؟چرا به خاطر تنبلی شوراهایی را که قرار است در آنها یک طرح به طور موشکافانه بررسی شود ومخالفین نظر خود را در آن بگویند باید نابود شود؟این جریان که همه نهادهایی که سر راه تصمیم های یک شبه از بین می رود جدید نیست ولی اگر این طور پیش برود بعید نیست که در همین دهه های آتی شاهد نابودی مجلس هم باشیم.شاید مجلس هم دست و پا گیر است؟   

Posted in اجتماعی, سیاسی | Leave a Comment »

عادت:اولین قدم انحراف

Posted by lord13 در ژوئیه 29, 2007

همه ما در تمام زندگی یا بخش های از آن عادت هایی داریم که گاهی آنها را خوب و گاهی آنها را بد می دانیم و گاهی با خود می گوییم خوب است که این عادت را داریم اما از نظر من عادت خوب وجود ندارد اگر ما  وقتی به یک کار خوب عادت کنیم دیگر به آن فکر نمی کنیم و پس از مدتی کاملاً از یادمان می رود که علت انجام آن چه بوده است و این آغاز انحراف است چون ممکن است کم کم از هدف اصلی مان دور شویم و آن وقت آن عادت خوب برای ما یک کار تجملی می شود و شاید آن را کنار بگذاریم یا در روش انجام آ تغییراتی به وجود بیاوریم که هیچ ربطی به هدف ما ندارد.

به طور مثال وقتی همدیگر را می بینیم سلام می کنیم ولی اصلاً علت را نمی دانیم یا تمام عمرمان را کار می کنیم ولی لحظه ای فکر نمی کنیم که ما برای چه این همه وقت مان را صرف کرده ایم؟مثلاً اگر کسی فقط طبق عادت صبحانه بخورد و به هدف آن فکر نکرده باشد پس از مدتی آن را کاری می داند که فقط وقتش را می گیرد و آن را کنار می گذارد همین عادت ها ممکن است در اثر گذر زمان تبدیل بشوند و چون ما دیگر علت آن را به خاطر نمی آوریم آنقدر به آن زواید اضافه می کنیم که خودش گم می شود و آن کار به چیزی مخالف هدف ما تبدیل شود.

شاید خیلی بهتر می شد اگر مردم هنگام انجام هر یک از کارهایشان به این فکر می کردند که چرا می خواهند آن را انجام بدهند شاید این طور خیلی کارهایمان زاید و خیلی دیگر که ترک کرده ایم ضروری به نظر برسد و من معتقدم با فکر کردن دنیایی خواهیم داشت که هرچه باشد از آنچه امروز داریم بهتر است.     

Posted in اجتماعی | Leave a Comment »

ترمیم حرم ها از نگاهی دیگر

Posted by lord13 در ژوئیه 28, 2007

چند روز پیش خبری حواندم که در آن توضیح داده شده بود مبلغ کلانی برای ساخت دوباره حرم هایی که در عراق خراب شده خرج شده است.این خبر برای من خیلی عجیب بود و از هر جنبه که نگاه کردم دیدم غیر قابل دفاع است.اگر از طرف یک مسلمان متعصب نگاه کنیم می بینیم که این امامان در دوران زندگی خود از هرگونه تجمل و اسراف دوری می کردند حال آنکه در شرایط امروز که در ایران اوضاع اقتصادی کاملا» نا مطلوب است و عده زیادی از مردم در ایران زیر خط فقر در حال له شدن هستند این پرسش مطرح است آیا حتی آن امام یا خدا از این کار رضایت دارند؟مدتها قبل یکی از استاد ها این موضوع را مدام تکرار می کرد که در آینده نزدیک به جای اینکه مردم به افکار و عقاید پیشوایان دقت کنند به ظاهر حرم آنها می پردازند.واین خود نمونه ای از انحراف است که ما ثروتی را که می توانیم برای شاد کردن مردم صرف کنیم را برای ظاهر چیزی که باطن ارزشمندی دارد خرج کنیم.از جنبه یک انسان که خارج از تعصبات دینی است این کار از بین بردن ثروتی است که می توانست پایه هایی ایجاد کند برای اینکه حداقل سطح فرهنگ مردم را بالا ببریم و آنها را به توجه و تفکر بیش تر تشویق کرد.این پول از جیب کسانی جمع می شود که به خاطر ارادتشان به این امامان بدون توجه به مضمون کار وبا توجه به اسم آن امامی که دوست دارند این پول را می پردازند.شاید من نمی توانم علت این کار را بفهمم ولی اگر به جای طلاکاری گنبدی شکم گرسنه ای سیر می شد حتی خدا هم راضی تر بود.   

Posted in اجتماعی | 1 Comment »

بابایی ممنونم

Posted by lord13 در ژوئیه 27, 2007

پدر عزیزم از تو ممنونم چون به من یاد دادی آزاد باشم آزاد فکر کنم و در انتخاب هر چیز به نظر افراد دیگر کم تر از خودم اهمیت بدهم چون اگر نظر آنها را عملی کنم زندگی خواهم داشت که دیگران می خواهند نه خودم.ممنونم که به من یاد دادی که چطور فکر کنم و اینکه چرا باید فکر کنم در مورد هر موضوعی هر چند ساده.تو به من یاد دادی شک کنم به تمام چیزهایی که در ذهن مردم مثل کوه استوار است و با نیروی فکر به این پی ببرم که آنها استواری یک تار را هم ندارند.من از تو یاد گرفنم در میان هر نوع انسانی چه خوب و چه بد زندگی کنم ولی به آنها نه وابسته بشوم و نه آنها را تمام آرزویم قرار دهم.من از تو یاد گرفتم که رویا داشته باشم و برای رسیدن به آن تلاش کنم.هر وقتی که تمام امیدم را از دست می دادم کمکم می کردی به یاد بیاورم که هدفم چیست و چرا باید باز هم تلاش کنم می دانم حالا کیلومترها فاصله بین ماست ولی قلب من هرگز از تو جدا نمی شود.روزها می گذرد و من هر روز چیز تازه ای می فهمم و تمام فهمیدن هایم را مدیون تو هستم.گاهی فکر می کنم چه قدر شبیه تو هستم ولی فقط چند لحظه می گذرد تا من بفهمم صبر من در برابر تو مثل قطره در مقابل دریاست.تو سعی کردی به من یاد بدهی که چه طور عصبانیتم را کنترل کنم و باید بگویم هرگز این را یاد نگرفتم.حتی هیچ وقت نتوانستم آنچه را که قلبم می گوید پنهان کنم و شاید به همین دلیل است که امروز می بینم کسی در کنارم نیست.تو تا ابد در قلب من می درخشی.می گویم دوستت دارم هرچند اطمینان دارم هرگز این نوشته را نمی خوانی.

Posted in شخصی | Leave a Comment »

سرزمین موعود

Posted by lord13 در ژوئیه 26, 2007

من بالاخره توانستم پس از سالها تلاش سرزمینی را پیدا کنم که تمام ویژگی های خوب را یکجا دارد ولی با این وجود لازم است پیش از رزرو بلیط برخی ویژگی هایش را به اطلاع شما برسانم:
در این سرزمین شما هیچ مشکل مادی ندارید:چون لبنیات با قیمت سال83 عرضه می شود گوشت مدتهاست گران نشده است قیمت میوه جات همان قیمت 2 سال پیش است تورم اقتصادی هرگز اجازه رشد به خود نداده است سهمیه بندی بنزین هیچ کس را بیکار و بدبخت نکرده است قدرت خرید معلم ها افزایش یافته است تسهیلات آسان و زیاد برای ازدواج و ایجاد کار در کف خیابان ریخته است سود بانک ها مدتی پیش کاهش یافته است و مردم به راحتی از فواید آن استفاده می کنند.همچنین چیزی در آنجا به عنوان سهام عدالت وجود دارد که مانند چشمه حیات است و تمام نیازهای مادی شما را یکجا و به محض گرفتن بر طرف می کند(البته در برخی موارد ممکن است در مورد نوه هایتان یا نتیجه ها جواب بدهد)
آنجا شما آزادی بیان دارید و جلوی هیچ کس گرفته نمی شود حتی اگر شما مخالف سیاست های دولت باشید با شما جلسه می گذارند و 5/5 ساعت با شما صحبت می شود(البته ممکن است به طور اتفاقی سر راه به زندان یک سر بزنید و اجازه ملاقات نداشته باشید یا اول شما کژ فهم باشید بعد شما به جلسه دعوت شوید)
سرعت اینترنت شما آنقدر زیاد است که گاهی دولت مجبور می شود که آن را کم کند تا مبادا مردم همه وب را یک جا در کامپیوتر خود جمع نکنند از طرفی کاملا» اطمینان داشته باشید فقط سایت های مستهجن فیلتر می شوند.
نکته مهم قدرت فرهنگی مردم خصوصا» قصاب هاست که مثل بولدوزر می ما ند تا جایی که رییس مملکت به جای کسانی که خود را مشاور می نامند از قصاب هایی که تمام مشکلات مادی مردم را می دانند استفاده میکند.
خوب می دانم خیلی ها الان خودشان نام سرزمین را حدس زده و رفته اند دنبال بلیط اما لازم به ذکر است بدانید برای بهره بردن از امکانات بیش تر به منطقه ای موسوم به «محله رییس جمهور» مراجعه نمایید.

Posted in سیاسی, سرگرمی | 1 Comment »

نقاشی های سهراب از دید مرتضی ممیز

Posted by lord13 در ژوئیه 25, 2007

…سهراب دوباره خودش را دید .شاید مطمئن ترین چیزها را دید.اینست که بعد از هر کدام از این دوران انتزاعی دوباره برگشت و از دیدگاه همیشگی اش طبیعت را دوباره دید.آن هم در صافی و شفافیت بیشتری به مرز دیگری از خلوص بیشتر نزدیک شد.
…او اغلب مسیر جویباری را از طریق علفهایی که کنارش روئیده است نشان می دهد.مسیری که اغلب سر پایین است یا سر بالاست.از بالای تابلو به پایین سرازیر شده است.
در کارهای آخرش هی سیب کشیده است.آیا سیب ها اشاره ای است به نشانه ای؟به هر حال همه ی موضوعاتی که نقاشی می کند اشاره ای است.تلنگری است به تصورات کسی که نقاشی ها را تماشا می کند.بعد در یک دوره سپهری از بوته ها و نهال ها به درختان تنومند رسید.
درختهایی کهن که پوستشان زیر آفتاب ایران سوخته است.زیر سالیان دراز تاریخ پوست انداخته اند درختهایی که نشانه ای از میراث فرهنگ ما در نقاشی های اوست.
در این دوره تابلو های سپهری ابهت عجیبی دارند.قوام غریبی دارند.انگار تمام آن بوته ها و گل هایی که کاشته در این دوره رسیده اند .در این دوره سپهری به توفیق غریبی رسیده است آنچه را که گذشتگان کاشته اند او برداشته است و این آثار آفریده شده اند تا بعدی ها بهره برند.
بعد از این دوره است که او به کشیدن سیب ها پرداخت.آیا سیب ها میوه همان درختان است؟سیب ها اشاره ای است.تلنگری است.
در تابلو های سیب ها دوباره گرده های سرازیری تل خاک دیده می شوند در همه کار های سپهری خاک وجود دارد.او عاشق خاک است عاشق زمین است.همه جا جای پای سپهری را روی خاک می بینیم.روی خاک های کنار بوته ها روی خاک های کنار جوی آب روی خاک های کنار درختان.درختانی که سیب های شان روی خاک ها افتاده اند و مانده اند…

Posted in هنری | Leave a Comment »

افسانه برج بابل

Posted by lord13 در ژوئیه 24, 2007

من هیچ وقت این داستان را به طور کامل جایی ندیده ام الان هم نمی خواهم صرفا» به آن بپردازم اما جالب است:
«می گویند انسان در گذشته ای بسیار دور به تمام علوم در زمین تسلط یافت و هیچ راز مادی ومعنوی برایش باقی نماند در آن زمان هر قوم در علمی به درجه کمال رسید و بین مردمان هیچ اختلافی نبود همه در یک زمینه به یک نوع نگاه می کردند پس هیچ دشمنی وجود نداشت.در آن زمان انسان ها به این نتیجه رسیدند که با این همه دانش چرا خدا بر آن ها حکم رانی کند پس برج بابل را ساختند تا به وسیله آن به خدا برسند و به جای او بر جهان سلطنت کنند در این کار به حدی پیش رفت کردند که دیگر به پایان نزدیک می شدند و در آن لحظه ی پایانی خداوند آخرین قدرت خود را بر زمین انداخت و آن که چیزی جز تفاوت نبود باعث شد زبان انسانها متفاوت باشد اندشه های متناقضی داشته باشند و این باعث شد که هم از دانش آنها کاسته شود و هم دیگر به خدا کاری نداشته باشند.»
هر چند این فقط یک افسانه است اما در میان بیش تر افسانه ها نکات جالبی وجود دارد.نکته ای که من از خلال این داستان می فهمم این است که فرد یا افراد پردازنده آن از این که انسانها هرگز نمی توانند متحد شوند و با هم دوستی محض داشته باشند شکایت می کنند و برای جنگ ها نگرش ها تفاوت ها به دنبال علت می گردند و وقتی به نتیجه راضی کننده ای نمی رسند به ناچار – مانند بسیاری از خراب کاری های ما انسان ها – آن را به گردن خدا می اندازند.نکته دیگر این احساس انسان را می نماید که همواره خدایی را می جسته است که هیچ وقت خودش را هم مرتبه آن نبیند و این جایی است که ما می بینیم بشر نخستین هم در این زمینه درک درستی از خداوند دارد

Posted in هنری, اجتماعی | 3 Comments »

بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است

Posted by lord13 در ژوئیه 24, 2007

من روابط اجتماعي خيلي خوبي ندارم وبا اينکه به خاطر کلاسها و روابط خانوادگي زياد آشنايان زيادي دارم ولي تعداد دوستانم بسيار محدود است.ديروز پس از حدود 2 ماه از خانه بيرون رفتم و به چند تا از دوستانم سر زدم و با کمال تعجب ديدم که من حتي کلمه اي از حرف هاي آنها را نمي فهمم و تازه فهميدم که اين دنياي بزرگ به چند تا دوست من هم رحم نکرده و آنها را هم از من گرفته است اصلا» آنها هم صحبت هاي من را درک نمي کردند.اين اتفاق من را خيلي آزرده کرد و من را به اين فکر انداخت که ببينم چرا اين قدر تنها هستم چرا در خانواده اي به اين بزرگي در جامعه اي به اين عظمت دوستي ندارم و به اين نتيجه رسيدم که من بيش تر وقتم را خارج از جامعه و در تنهايي مي گذرانم به طور محسوسي از تغييراتي که به طور فصل مانند(!)براي ديگران رخ مي دهد در امان مي مانم مهماني هاي خانوادگي هم آنقدر خشک و رسمي هستند که هر لبخند بي جا نشانه بي نزاکتي ناميده مي شود من در تعجبم در اين دنيا که بيش تر موضوعات کهنه(چه درست و چه غلط)به گوشه انباري ها سقوط کرده اند در خانواده ما موضوع اصالت آنقدر تازه به نظر مي رسد که گويا از پديده هاي قرن 21 است.من تنفر دارم بر چسبي که اصيل بودن نام دارد من را از کساني دور کند که شايد ازخانواده ام براي من قابل درک ترند.خلاصه ديروز زخم هاي کهنه اي سر باز کردند وزخم هاي جديد سوزش به بلوغ رسيدند و روح مرا عذاب مي دهند.الان که فکر مي کنم مي بينم در بيش تر مواقع مهم زندگي مثل تشويق ها تنبيه ها قضاوت ها هم تنها بوده ام و مي فهمم که تنهايي مرا يار هميشگي خود کرده و بند هايي به من بسته که روح خسته من توانايي گشودن آنها را ندارد.باراني که با شدت به پنجره مي خورد دل من را به قدري فشار مي دهد که احساس مي کنم تنها دوست باقيمانده ام – فرشته مرگ – اکنون در کنارم است.اومثل من آنقدر تنها است که خداوند هم او را مدام به کاري وا مي دارد تا به او نزديک نشود

Posted in شخصی | 1 Comment »