13

خوانش انتقادی همه چیز

Archive for 13 ژوئیه 2007

چه کسی جک را کشت؟

Posted by lord13 در ژوئیه 13, 2007

گاهی چیزهای کوچک آن چنان بر زندگی ما تاثیر می گذارند که نمی توانیم انکار کنیم و چون همیشه آن ها را دست کم می گیریم از آنها ضربه می خوریم:

«وقتی جک مرد بعضی ها می گفتند که بد شانسی  آورد بعضی ها هم گفتند که به خاطر اعصاب همیشه خوردش بود خلاصه هر کس یک دلیل خاله زنکی واسه خودش داشت جک روز سه شنبه مثل همیشه ساعت 7 در خونه را باز کرد که به سمت محل کارش برود ولی وقتی خواست در را ببندد دیر بسته نمی شود و دید یک تکه سیمانی کوچک که نمی دانست از کجا آمده{تکه سیمان حاصل از زلزله خفیفی بود که دیشب رخداده بود و فقط دستگاههای مخصوص آن را ثبت کرده بودند البته اخبار زلزله را اعلام کرده بود ولی جک اخبار گوش نمی داد} لای در بود خم شد و آن را برداشت ولی چون دستش به پیراهنش خورده بود و آن را کثیف کرده بود مجبور شد تا پیراهنش را عوض کند واین باعث شد دیر به اداره برسد رییس هم که معلوم نبود به خاطر چی عصبانی بود از ابتدای صبح سر ناسازگاری با جک گذاشته بود باعث عصبانیت او شد و آن او را عصبانی کرد که او قرار بعدازظهرش را با ماری کاملا» فراموش کرد. قرار بود باهم دنبال خانه بروند جون آخر ماه می خواستند ازدواج کنند وقتی ساعت هشت از دفترش می رفت آن قدر خسته بود که حوصله جواب دادن به موبایلش را نداشت پس آن را خاموش کرد در خانه هم تلفن را قطع کرد وتا صبح خوابید کار شدید تا آن موقع او را کاملا» خسته کرده بود.وقتی بیدار شد ساعت 9 بود انگار در خواب بود ولی واقعیت داشت امروز هم دیرمی رسید ولی وقتی قیافه در هم رفته رییس را دید اصلا» تعجب نکرد وتصمیم گرفت همه بد و بیراه ها را تحمل کند وخلاصه کار را شروع کرد.ساعت 10 بود که موبایلش زنگ خورد ماری بود و او هم بدش نمی آمد چند دقیقه ای را استراحت کند واز زیر کارهای آن رییس بد عنق در برود ولی دری وری های ماری خیلی بد تر از رییس بود واو را که تا به حال از ماری چنین چیزی ندیده بود میخ کوب کرد با اینکه اتاق خنک بود عرق از سر ورویش میچکید وتازه فهمیده بود که ماری که 200 کیلومتر را رانندگی کرده بود تا پیش او بیاید را کاشته بود. هرچه خواست به او شرایط دیروز را توضیح بدهد بدتر می شد دیگر تمام سالن فریاد او را می شنیدند رییس هم که طاقتش تمام شد و آمد تا به او تذکر بدهد اما تا وارد اتاق شیشهای جک شد جک آن چنان فریاد کشید:»بیرون»که برای لحظه ای ماری هم دست از قرقر برداشت و رییس رفت.نیم ساعت بعد رییس آمد با یک تکه کاغذ و ذهن جک را که پس از یک ربع بحث با ماری خسته بود کشت.»جک تو اخراجی»این جمله رییس باعث شد جک قید همه چیز را بزند وآن مشت را بزند.در راه هم خیلی سعی کرد تا با ماری زنگ بزند ولی گوشی را برنمیداشت.آن قدر خسته بود که دیگر به چک های آخر ماه اش که با نداشتن کار حتما» برگشت میخورد فکر نمی کرد وقتی توی ساعت 10 به خانه می آمد دید باز هم کسی چراغ سوخته راهرو را عوض نکرده عجیب نبود 7ماه بود که این طور بود داخل خانه هم شدیدا» ساکت بود و او به سمت آشپزخانه رفت تا یک لیوان آب بخورد ولی ناگهان سریع حرکت کرد که انگار داشت خواب می دید ولی ضربه محکم سرش به یخچال او را به خوابی برد که دیگر بیدار نشد روز بعد همسایه ها با دیدن آبی که از زیر در بیرون می آید مشکوک شده به پلیس تلفن کردند و جسد را پیدا کردند آب هم حاصل سر ریز شدن آب از ما شین لباس شویی بود که جک صبح سه شنبه روشن کرده بود فقط خدا میدانست که حرکت صفحات زمین جک را کشت.»

Posted in هنری | 1 Comment »