13

خوانش انتقادی همه چیز

Archive for اکتبر 2009

من با تو هستم

Posted by lord13 در اکتبر 1, 2009

اول)نتايج انتخابات من را از خواب خوش » اميد به اصلاح شدن بدون زخم» بيدار كرد. البته من به همه كساني كه در اين خواب بودند حق مي دهم چون فضا تا قبل از انتخابات مثل فضاي گرگ و ميش صبح بود. هيچ قطعيتي از صلبيت نظام آن هم تا اين حد نبود. خلاصه بيدار نشدن ما دليل بر تنبلي نبود.
از روز بعد از انتخابات هر جا قرار شد تجمعي باشد من هم بودم. اما همانطور كه قبلا» هم گفته ام هيچ اميدي به نتيجه نداشتم.
پس چرا شركت كردم؟
بدترين تجربه زندگي من كوي دانشگاه (نسخه ي قديمي!) بود. هيچ كس نمي تواند ادعا كند آن احساس تنهايي كه تا سالها با ما بود را درك كند. نمي توانيد افرادي با فهم را درك كنيد در حالي كه نه براي خودشان بلكه براي همه كتك مي خورند ولي از طرف اكثريت غافل رانده مي شوند. اين زخم بزرگ روح نسل من را آزار مي داد. آن سالها در گلوي همه ما بغض سنگيني بود كه نمي تركيد.
بعد ها من فهميدم علت اين بغض حس تنهايي عميقمان بود. از همان زمان فهميدم بدترين عذاب تنهايي است. عذابي كه سالهاست به آن دچارم. من نمي توانستم اجازه دهم كساني در جلوي چشم من همان دردي را بكشند كه من كشيدم. من سنگيني آن درد را مي دانم. مي دانم نمي شود. نمي توانيم. ولي بايد كمكي مي كردم. و حضور من تنها چيزي بود كه مي توانستم به آنها بدهم.

دوم) آهنگي هست در آلبوم اول گروه آبجيز به نام من با تو هستم. نمي دانم چرا ولي اين روزها هر بار كه آهنگ شروع مي شود در آخر قطره اشكي گوشه ي چشمم است. خيلي دوست دارم اين آهنگ را تقديم بكنم به همه ي كساني كه تنها بوده اند در هر جاي اين خاك. خاكي كه از ابتداي تاريخ تا به حال مردمانش جر ستم نديدند و حاكمانش جز ستم نكردند.آهنگ را مي توانيد از اينجا دانلود كنيد:
وقتي در راه حق توي كوچه ي هدفات/ مي زني اين در و اون در و مي كشي درد و مكافات/ وقتي زير تهمت زور از خودت كم كم مي شي دور/ وقتي سرخي داغ جنگ مي كنه يه دريا دل و يه قلوه سنگ/ وقتي گرمي وجودت قرمزي تنگ خونه/ غيرت و عشق و نجابت همه در مي رن ز جونت/ هر جا تو هستي هر جاهستم من / هر جا تو هستي بدون من با توهستم/…/وقتي سردي مسافت واسمون بشه يه عادت/ اگر از دست زندگي بخورم تند و تند سيلي/ …/وقتي تنهايي و تنها توي تك تك قدمها/ هر جا تو هستي هر جاهستم من / حتي تا روزي كه توي اين دنيا نيستم من با تو هستم/

سوم) احمد زيدآبادي جانش در خطر است. عبدالله مومني هم بعد از كلي شكنجه و داغ و درفش اعترافاتي را خواند كه مطمئنم هر صاحب دركي به آنها مي خندد. سعيد حجاريان را جلو دوربين مي نشانند و مجبورش مي كنند كه با زباني كه توانايي سخن گويي ندارد برايشان اعتراف بكند. آيا روزي خواهد رسيد كه آزادي را با لبخند به ياد بياوريم نه با اشك؟
يادم هست در سايت عباس عبدي سوالاتي از حجاريان پرسيده شده بود و عبدي گفته بود پرسيدن و جواب گرفتن از حجاريان مدت زيادي وقت مي برد به خاطر حالش! حالا حساب كنيد كه چه فشاري به حجاريان مي ايد كه اين همه مي نويسد و حرف مي زند.
يادي هم از عبدي بكنيم: عبدي مدتي بود كه به عرصه روزنامه نگاري برگشته بود. البته نبايد نقش قوچاني را فراموش كنيم كه اين اواخر در شهروند امروز و اعتماد ملي در هر شماره از عبدي يادداشت چاپ مي كرد و حالا عبدي مدتهاست چيزي نمي نويسد. نامه ي عبدي از زندان را اگر خوانده باشيد كه درباره ي شرايط پرونده اش و روش بازجو ها بود مي فهميد عبدي به شدت نسبت به نظام دلسوز بوده و بر خلاف نوشته هاي معمولش آدم با احساسي هم هست. نمي دانم چه حس دارد وقتي دوست نزديكش سعيد حجاريان را اين طور اسباب نمايششان كرده اند. فقط مي شود گفت: اين نيز بگذرد!

Ps:تقديم ويژه ي اين پست و به خصوص اهنگ به كوهيار عزيز : كوهيار من با تو هستم.

Posted in سیاسی, شخصی | 4 Comments »