13

خوانش انتقادی همه چیز

Archive for ژوئیه 2009

برای زید آبادی, قوچانی, مومنی و سعید حجاریان که می نوشتند

Posted by lord13 در ژوئیه 22, 2009

1. اگر هر روز مطلبی از زید آبادی می خواندم. اگر مجله ای که قوچانی در می آورد می خریدم و اگر عبدالله مومنی(ها) را ستایش می کرم به خاطر شجاعتشان امروز وقتش است که بیان کنم. اگر سعید حجاریان را وجدان بیدار جامعه می دانم الان وقتش است که حداقل یادی بکنم از کسی که در پای درختی که خودش کاشته بود زمین گیر شد.

2. اکبر گنجی قرار است برای بازداشت شدگان اخیر اعتصاب غذای سه روزه ای در مقابل سازمان ملل در نیویورک برگزار کند. اینجا بیانیه اش را ببینید. حتما» قبل از انتخابات یادتان هست که بهزاد نبوی (که الان توی زندانند) فرمودند علت شکست اصلاحات تندروی های اکبر گنجی بوده و نیک آهنگ هم در رادیو زمانه در یکی از برنامه هایش بهش اشاره کرد. خب خواستم گفته باشم هنوز بعضی آدم ها خویند.

3. دوستان کتاب کافه پیانو را پس می فرستادند. من هم که از مدتها پیش نخوانده گوشه ی کتابخانه رهایش کرده بودم دادم بهشان. کار بدیعی بود این پس دادن به نشانه اعتراض به نویسنده اش. اما به نظرم عیبی به نویسنده وارد نیست. اعتراض هست ولی عیبی به جعفری وارد نیست. چون او نه روشنفکر است و نه حتی شارح (در آن دسته بندی که طباطبایی می گوید) بیچاره حتی نویسنده ی خوبی هم نیست. صرفا» پر فروش بوده که آن هم معلوم نیست چه قدر چون خودم چاپ 6 و 1 اش را همزمان در فروشگاه دیدم. حالا این ادم بیاید حرفی بزند که بر ضررش باشد که چه سودی کند؟ حداقل از مجیز گویی اش نتیجه این می شود که در تلویزیون دولت هم تبلیغش می کنند. تازه این اول کار است بعد می شود شرفیابی و … خلاصه اینکه حالا که دری به تخته خورده و شانس بهش رو کرده چرا پشت پا بزند؟! مگر یادتان نیست که برای مصاحبه با شهروند امروز 300 هزار تومان (بله درست خواندید) پول خواسته بود؟! و همان موقع پوپولیستی بیش نبود. حالا عضوی از پروپاگاندا هم هست تازه!

Posted in Uncategorized | Leave a Comment »

موریانه بودن

Posted by lord13 در ژوئیه 11, 2009

نه اینکه آچمز شده باشم یا نه اینکه حرفی برای گفتن نداشته باشم ویا حتی نه اینکه سرم به کار و زندگی ام گرم باشد. اتفاقا» خیلی هم در گیر بودم بعد از این اتفاقات بعد از کودتا.
در گیر دوستان دربند شده! برای خودم عجیب بود که نسل من مگر چند مرتبه باید روی صلیب برود. هم سن های من همگی آدم های زن و بچه داری هستند که خیلی وقت است از زمان ایده آلیست بودنشان گذشته. یعنی اینکه شنیدم دوستان قدیمی ام گرفتار شده اند برایم عجیب نبود چون با خودم قیاسشان می کردم ولی وقتی رفتم و خانواده شان را دیدم تازه فهمیم اتفاق عجیبی افتاده.شاید لحظه ای یاد روزهایی افتاده بودند که 10-12 سال پیش از باطوم جا خالی می داند تا نسل بعدیشان تاوان ندهد برای آزادی تا مثل مسیح بر صلیب بروند و گناه آزادی خواهی بعدی ها را به جان بخرند. ما هم یک وقتی اکتیویست بودیم ایده آلیست هم بودیم و تقریبا» همه مان چوبش را هم خوردیم و تا چند وقت پیش جای همان زخم ها را سند افتخارمان می دانستیم. زخم هایی مثل چند شب زندان خوابیدن و پرونده دار شدن و سکته های پدر و مادر ها و جای شکستگی ها و … . اما حالا زخم های جدیدی هم برداشتیم زخمی مثل بی ثمری آن زخم های کهنه تر.
می خواستم بگویم دیگر بس است کشته دادن . بس است شکنجه کشیدن بس است هیجان ایجاد کردنی که عاقبتش کشته شدن باشد. چه سودی داشت این همه اعاده ی حیثیت خیابانی؟
مساله این بود که ما نمی خواستیم استبداد کوچک را باور کنیم که ناگهان گرفتار استبداد بزرگ شدیم. بیایید فکر کنیم به جای اینکه باز هم «مرگ بر » بگوییم. بیایید باور کنیم که تاریک ترین زمان ها دوباره آمده است.
نا امیدی نیست. در این زمین همیشه تاریک تر از اینها هم بوده و همواره آخرش سحر شده. اما به جای فریاد زدن فکری کنیم برای این تاریکی.
چرا باور نمی کنیم که مردم در جایی که تفنگ به رویشان گشوده می شود در خیابان ها هیچ زوری ندارند.
اگر بگوییم این شکل حکومت بسیار به شوروی شبیه است باید باور کنیم که امروز و فردا گشایشی در کار نخواهد بود. ما مورچگانیم و نمی توانیم تبری را بلند کنیم کار ما شاید باید موریانه بودن باشد برای نابودی درخت پوسیده.

Posted in اجتماعی, سیاسی | 1 Comment »