13

خوانش انتقادی همه چیز

Archive for جون 2008

One of the Few

Posted by lord13 در جون 30, 2008

قبلا» گفته بودم راجر واترز را یک اسطوره می دانم. ولی باید یک چیز دیگر را هم اضافه کنم راجر واترز یک پیشرو هم بود. یکی از دلایل جدایی واترز از پینک فلوید شاید این بود که دیگر اعضای گروه آلبوم آخرشان The Final Cut را یک کار شخصی راجر واترز می دانستند. مثلا» گیلمور مدام می گوید:»همه چیز خوب است ولی خیلی شخصی است» تقریبا» هم راست می گوید آلبوم های بعدیشان – چه واترز و چه بقیه اعضا – این را ثابت می کند.آلبوم بعدی پینک فلوید دوباره بازگشتی به عقب است.یک کار که سعی می کند کلاسیک باشد.شعر ها دیگر قوی نیست و سولوهای طولانی و گاهی هم خوب جایشان را می گیرد. در هر دو آلبوم بعدی این طور است و طرفدارانی که قبل از این همه کارهای پینک فلوید را خوب می دانستند حالا به دنبال پیدا کردن کار های خوب در دو آلبوم آخر می افتند.
از طرف دیگر راجر واترز ازاد شده و آلبوم هایی می سازد که رسما» نمی شود نام کلاسیک بر آن ها گذاشت. به همین خاطر با عنوان کلاسیک بر واترز مخالفم.Amused to Death یک کار استثنایی است اما یک نکته ایراد دارد و آن این است که بخش عامه پسند آلبوم هااز دست رفته چون واترز به این بعد فکر نمی کند و شاید اینجا باید دیگر اعضای گروه به کمکش می آمدن تا پینک فلوید می شد.
خود The Final Cut یک کار استثنایی است. اگر چه درباره اش مدام صحبت شده ولی کمتر شنیده شده مثل البوم های بعدی راجر واترز. شاید اگر همین هایی که مدام راجر واترز را خود خواه میدانند یک بار این آلبوم را گوش می کردند نظرشان عوض می شد.
خود راجر در To Kill the Child/Leaving Beirut این را فهمیده و دوباره به گذشته بازگشته و به همین دلیل است که بعضی منتقدان بر خلاف شعر قوی موسیقی کار را محل اشکال می دانند. ای کار دوباره همهان فرمول قدیمی سولوی گیتار به خوانش ساده ی شعر را دارد یک راک کلاسیک ساده.
پایان هم شعر One of the Few :
When you’re one of the few to land on your feet
What do you do to make ends meet?
Teach.
Make them mad, make them sad, make them add two and two.
Make them me, make them you, make them do what you want them to.
Make them laugh, make them cry, make them lie down and die.

Posted in هنری, شخصی | برچسب: , | Leave a Comment »

چرا باید به شایسته سالاری نه گفت!

Posted by lord13 در جون 29, 2008

باید با شایسته سالاری مخالفت کرد. برخلاف نام فریبنده ای که دارد یکی از اصلی ترین بلا هایی است که بر سر ما می آید چونکه «هر کس ملاک خاصی برای تعریف شایسته دارد» و این اصلی ترین ایراد است. اوایل انقلاب در تمام ابعاد و کوچک افرادی با ویژگی انقلابی بودن به کار گرفته شدند ملاک شایستگی آن زمان این بود و همین باعث درجا زدن شد باعث هدر رفتن سرمایه های زیادی شد. مثال بزرگش همان راننده ای است که چون راننده ی امام شد توانست به وزارت برسد. کسی که به وضوح تخصصی نداشت حالا به یکی از قرتمند ترین ها تبدیل شده! علت چیست/ همان شایسته سالاری از دید انقلابی ها که فقط پایستگی در راه امام را شایستگی می دانستند.

سال ها بعد رهبر از احمدی نژاد به شدت حمایت می کند و با وجود مخالفت مجلس به او اجازه ی برداشت از حساب ذخیره ارزی می دهد! پس او را شایسته می داند کسی را که همگان به عملکرد غیر عقلانی خود و اطرافیانش ایمان دارند. کسی که خود را در هاله نور می بیند . در حال ربایش می بیند. تازه دست امام زمانش را هم کارهای خود می بیند!

همین متغیر و سلیقه ای بودن شایستگی امروز انتخابات را با چنان بحرانی مواجه کرده. پس به جای شایسته سالری به اجرای  قانون درست و دقیق بازگردیم.

Posted in اجتماعی | برچسب: | 3 Comments »

تلخی قهوه و دود سیگار

Posted by lord13 در جون 28, 2008

سال های آخر دبیرستان و تمام دوران دانشجویی من یک لذت داشتم که با هیچ چیز عوض کردنی نبود و آن هم جمع شدن های مدام در کافه بود. کافه ای که می توانستیم راحت در طبقه ی بالای آن سیگار دود کنیم و حرف بزنیم. اصلا» از همان جا ها بود که عقاید اصلی من شکل گرفت بین بحث های مختلفی که از لابلای دود سیگار ها و طعم تلخ قهوه ها رد می شد!
آن موقع ما هیچ کداممان هنوز مطالعات مستمری در هیچ زمینه ای نداشتیم و فقط چند تا کتاب نصفه خوانده بودیم ولی به شدت عاضق دانستن ها بودیم. همیشه من اولین نفری بودم که سر قرار می رسیم شاید مجبور بودم نیم ساعت تنها منتظر بمانم تا بقیه بیایند ولی وقتی جمع تکمیل بود زمان ایستاده بود دنیا زیر پاهای ما بود و در حال شکاف خوردن بود. از آهنگ ها قدیمی لد زپلین تا اختلافات سیاسی . با هم درگیر می شدیم و چه قدر اتفاق می افتاد که میز شیشیه ای زیر دستمان کج بشود قهوه ها بریزند ولی خودمان هم می دانستیم که در تمام دنیا فقط همین شش نفر را داریم. و خارج از کافه تنهای تنها بودیم…
حالا از آن دوران سالها گذشته از آن شش نفر فقط من در ایران هستم و یکی مان هم اصلا» نیست! بعد از جدایی ها بود که روی دیگر زندگی خودش را به من نشان داد.پدر و مادرم از ایران رفتند من یک دندگی کردم و در ایران ماندم و این اصرار را آن قدر تکرار کردم که به باورم تبدیل شد و من ماندم و طعم تلخ قهوه در دهانم و سیگار در دستم.
تنهایی خرد کننده است. و همین تنهایی گاهی چنان من را عض می کند که خودم را هم نمی شناسم. ساعت ها تنها بودن و کنار آمدن با آن همه سوال کار راحتی نیست و شاید مثل من مجبور شوید هر دو هفته خودتان را به پزشک معرف کنید( دقیقا» مثل متهمان).چند وقت پیش داشتم در دام عجیب و مارپیچ ازدواج می افتادم ولی خوشبختانه از آن پریدم. من هنوز این نقص اساسی را دارم که خودم را کامل نمی شناسم خب پس چه طور به می خواهم با دیگران رابطه ی سازنده داشته باشم؟
به خاطر همین ها بود که وقتی چند روز پیش این مطلب از ققنوس عزیز را خواندم فقط توانستم سیگار آخر پاکت را روشن کنم.

Posted in Uncategorized | 2 Comments »

سکولار شدن فرآیندی خود به خودی است

Posted by lord13 در جون 27, 2008

سکولار شدن یعنی جدا شدن سازمان های عقلی از سازمان های دینی فرآیندی نیست که بتوان با نیروی خارجی آن را اجرا کرد مثال آشکار آن را در دوران رضاخان دیدیم. با اینکه تمام انرژی دولت صرف این کار شد ولی اثری عمیق نداشت و اتفاقا» باعث شد که دین بازگشتی قدرتمند تر در حکومت داشته باشد یعنی حکومت اسلامی که امروز شاهد آن هستیم.
از طرف دیگر این فرایند آشکارا و به طور طبیعی انجام می شود چرا که عقل و دین با هم اختلاف جدی دارند چرا که اساس دین بر این است که افراد مصلحت خود را تشخیص نمی دهند پس می توان برداشت کرد که ورود دین به حکومت خود به خود رای مردم را بی مفهوم می کند. پس تضاد عقل و دین در حکومت به شکل تضاد رای مردم و خواسته ی حاکمان تبدیل می شود از اینجا می توان به تضاد ساختاری این لغت پی برد:مردم سالاری دینی!
از آن جایی که نیاز فطری انساس از او می خواهد خودش سرنوشتش را در دست بگیرد به همین ذلیل خواسته ی درونی او به طرف آرا متمایل است و این همان چیزی است که باعث می شود ببینیم امروز گفتمان رایج جهانی به دمکراسی است. یعنی حاصل انواع حکومت ها و روش های مختلف به این ایده رسیده که دمکراسی فعلا» بهترین است و از مهمترین ارکان آن هم رای مردم است پس به طور خود به خود جریانات اجنماعی به سمت سکولار شدن پیش می روند و این به عامل خارجی نیاز ندارد. مشکل اینجا است چون قدرت تفکر جامعه کم است گاهی این روند سرعت خیلی کمی پیدا می کند که احساس می شود اصلا» به سکولار شدن تمایل ندارد که به وضوح تلقی اشتباهی است.

Posted in اجتماعی, سیاسی | برچسب: | Leave a Comment »

تلخ شدگی

Posted by lord13 در جون 25, 2008

بین کاغذ پاره هایم که می گشتم چند تا ورقه از مقاله ی «مانیفست جمهوری خواهی» نوشته ی اکبر گنجی رو پیدا کردم.خیلی جالب بود و باعث شد تمام صبح روشون فکر کنم خیره کننده است.
خصوصا» جایی که ویژگی های حکومت را توضیح می دهد. دقیقا» از زبان یک انسان که در تمام تلاش هایش به شکست خورده و نابود شده. از تمام سوراخ هایی که ممکن است نظام اقتدار گرا نفوذ کند دقیقا» آگاه است.مثلا» بخوانید:
» 1-11 – تنها راه‌ جلوگیری‌ از خودكامگی‌، اعتقاد و التزام‌ به‌ حقوق‌ و آزادیهای‌ فردی‌ انسانها است‌. اگر آرمان‌ آدمیان‌ صرفاً به‌ حكومت‌ اكثریت‌ تقلیل‌ یابد، ممكن‌ است‌ گرفتار جباریت‌ اكثریت‌ شوند. فراموش‌ نكنیم‌ كه‌ هیتلر در 1933 با رأی‌ اكثریت‌ مردم‌ سر كار آمد. فاشیسم‌ می‌تواند حكومت‌ اكثریت‌ باشد. فرق‌ آن‌ با دموكراسی‌ لیبرال‌ این‌ است‌ كه‌ آزادی‌ اقلیت‌ را سلب میکند.»
یا مثال دیگر اینکه:
» 1ـ5ـ2ـ هیچ‌ فردی‌ را نمی‌توان‌ به‌ دلایل‌ اعتقادی‌ ـ سیاسی‌ ـ مذهبی‌ ـ نژادی‌ از امكان‌ شركت‌ در انتخابات‌ و حق‌ انتخاب‌ شدن‌ برای‌ مناصب‌ حكومتی‌ محروم‌ كرد»
» 1ـ7ـ جمهوری‌ مدرن‌ از نظر ایدئولوژیك‌ بی‌طرف‌ است‌. در این‌ جمهوری‌، براساس‌ فرایند تفكیك‌ ساختاری‌ ـ كاركردی‌، نهاد دولت‌ از نهاد دین‌ متمایز شده‌ است‌. از منظر نظری‌ نیز استدلال‌ می‌شود كه‌ نه‌ دین‌ دولتی‌، دین‌ است‌ و نه‌ دولت‌ دینی‌، دولت‌. مردم‌سالاری‌ دینی‌ (جمهوری‌ دینی‌) مفهومی‌ پارادوكسیكال‌ است‌. نكته‌ مهم‌ این‌ است‌ كه‌ دولت‌ حق‌ دخالت‌ در دین‌ را ندارد ولی‌ دین‌ مثل‌ هر نهاد دیگر جامعه‌ مدنی‌ می‌تواند در سیاست‌ جاری‌ (یعنی‌ حكومت‌ كردن‌، نه‌ نظریه‌پردازی‌ سیاسی‌) دخالت‌ كند و انتقادات‌ خود را علناً بیان‌ كند. یا حتی‌ الهام‌بخش‌ سیاست‌ باشد (در مقام‌ نظر و تئوری‌) اما اگر نهاد دینی‌ به‌عنوان‌ نیرویی‌ سیاسی‌ وارد مبارزات‌ سیاسی‌ شد (مثل‌ احزاب‌ دموكرات‌ مسیحی‌) باید از قاعده‌ كلی‌ ناظر بر جمهوری‌ تبعیت‌ كند. دولت‌، شرط‌ لازم‌ و ضروری‌ تأسیس‌ هر ملت‌ ـ كشوری‌ است‌. كشور بدون‌ دولت‌، كشور نیست‌ ولی‌ كشور بدون‌ دولت‌ دینی‌ یا دین‌ رسمی‌ قابل‌ تصور و تصدیق‌ است‌.»
وقتی گنجی به زندان رفت خیلی راحت می شود گفت که چه بر سر انسانی آمد که تمام امیدش اصلاح گری بود.این یاس دیر یا زود به سراغ اصلاح گران واقعی آمد. و امروز که من در خیابان راه می رفتم وقتی دیدم انسان هایی که دچار تلخ شدگی هستند خیلی کم اند دهانم تلخ شد.

Posted in اجتماعی, سیاسی | برچسب: , , | 2 Comments »

گنجی ; گنجی در حال دفن

Posted by lord13 در جون 24, 2008

چند روز پیش وقتی داشتم این مقاله از اکبر گنجی را می خواندم یکهو به ذهنم رسید این گنجی چه قدر افت کرده! منظورم از افت چند چیز است مثلا» یکی از ان ها این است که دیر به دیر یک مقاله ای منتشر می کند که خیلی هم چیز فوق العاده ای نیست یا تکرار خودش است و یا چیز هایی است که یک غیر روشنفکر – مثل من – هم می تواند بزند. این به نظر من آن گنجی نیست که مطلب «عالیجناب سرخپوش» را درباره ی هاشمی رفسنجانی نوشته بود. کسی که حتی بیشتر اصلاح طلب های معتقد به آزادی هم او را به خاطر آن مقاله نکوهش کردند از صادق زیبا کلام تا آقای مسعود بهنود. یا شاید هنوز آن مقاله درباره ی اعتدال گرایی را یادتان باشد که از ارسطو تا نراقی هم در آن حضور داشتند که اگر دوباره به آن نگاه کنیم بهتر بتوانیم راحت تر درباره ی تند روی و کند روی فکرکنیم. به نظر من این ها دلایل روشنی است براینکه گنجی یکی از بهترین روشنفکر های ایرانی است . سوال اینجاست چرا گنجی الان که کشور در مرحله گذار به دمکراسی چنان دچار تزلزل است که حتی صحت انتخابات هم زیر سوال می رود چرا جناب گنجی خاموش شده است؟ چرا بی حرکت؟ آیا فتوای آقای منتظری که تازه در آن انسان ها را رده بندی کرده این قدر مهم است؟
نکته ی دیگر این است که گنجی انگار از جامعه ی خودش دور افتاده و یادش نیست ایران در چه حالتی است وقتی حاکمان انحصار طلبی خودشان را به مصلحت جامعه تعمیم می دهند و با احمق فرض کردن همه خودشان برای بقیه تصمیم می گیرند ایشان صحبت از پلورالیسم آن هم درباره ی مراجع می کنند! همین مقاله ی ایشان درباره ی این است که چرا ما نباید بهایی ها را هم شهروند هایی برابر با شیعه حساب کنیم و این در حالی است که یکی از همین مراجع مدتها قبل گفت » اینکه ما همه ی شهروند ها را برابر حساب کنیم از گاو پرستی بدتر است». من هم مثل گنجی معتقدم که باید تمام ادیان را فارغ از محتوی محترم بدانیم چون تمام عقاید محترمند ولی آیا فکر می کند چنین اتفاقی برای اکثریت هم می افتد؟ همین امسال بود که شنیدم یکی از رتبه های دو رقمی کنکور که ناگهان برادران ارزشی بهایی بودنش را کشف کردند ناگهان از حق خودش در تحصیل منع شد و ساده مسیر زندگی اش تغییر کرد. جالب بود که حتی قبل از این اکتشاف حتی دوستان نزدیکش هم از این قضیه چیزی نمی دانستند او چه ضرری می توانست برای دیگر شهروندان داشته باشد که قانون الهی به قلم این برادران او را از حقوق اولیه اش منع می کند؟ واضح است وقتی کسی از حق اولیه ای منع شود اصلا» شهروند پنداشته نمی شود چه برسد به برابری!
آقای گنجی کجایی؟

Posted in Uncategorized | برچسب: | Leave a Comment »

نقدی بر یک گفتگو

Posted by lord13 در جون 18, 2008

چند روز پیش یک گفتگو از عباس عبدی و سعید حجاریان در سایت عباس عبدی منتشر شد اگر هنوز نخوانده اید پیشنهاد می کنم اینجا بخوانید.
این از معدود صحبت هایی است که سعید حجاریان طی این چند وقت انجام داده. مثل همیشه ارتباط کم و کوتاهش را حفظ کرده از جواب سوال ها طفره می رود و بیشتر نقش یک آدم خسته را بازی می کند. بر خلاف او عباس عبدی است که تلاش می کند چیزی از زیر زبان حجاریان بیرون بکشد ولی خیلی موفق نیست.یکی از نکاتی که حجاریان اشاره می کند درباره ی عبدالله نوری است و اینکه شاید کاندید جبهه ی مشارکت باشد. به نظر من ایده ی خوبی است ولی به شرط اینکه شورای نگهبان را در نظر نگیریم! چرا که به یقین رد صلاحیت می شود.عبدالله نوری یکی از کسانی است که باید از وجودش استفاده ی کامل بشود چون نه تنها کاملا» به قانون آشناست بلکه یک شخصیت دمکراسی طلب بالفطره است.(حتما» اگر متن دفاعیاتش را در دادگاه ویژه خوانده باشید این راتایید می کنید) ویژگی مهم دیگرش این است که او یک روحانی است و اتفاقا» از کسانی است که نزد امام هم وجهه ای فوق العاده داشته است. پس عاقلانه است که یکی از فعال ترین اعضا همین آقای عبدالله نوری باشد که مدت ها است ساکت نشسته و هرچه به او تهمت می زنند هیچ تکانی نمی خورد! شاید اگر تعداد روحانیون این چنینی به اندازه ی تعداد انگشتان دست بود وضع خیلی فرق می کرد.
نکته ی دیگری که حین گفتگو اشاره می شود خود جبهه ی مشارکت است. جبهه وقتی تشکیل می شود که همه یک دشمن داشته باشند در این راه ممکن است شما با یک دیگر از دشمنانتان هم سنگر بشوید ولی در ان موقع هم انتظار پایان این نبرد را می کشید. جبهه ی مشارکت باید چند ماه بعد از پیروزی دوم خاتمی شکسته می شد و در آن 4 سال برای بهبود اوضاع تلاش می شد تا امروز تفرق جزیی بها چاله ی بزرگ تبدیل نمی شد. این جبهه موجب شده که سربازانش خسته از این نبرد فرسایشی دست از تلاش کشیده و حالا در سنگر ها و با خودشان مبارزه می کنند و دشمن مشترک که فراموش شده با قدرت به پیش روی ادامه می دهد. ولی حالا هم هنوز خیلی دیر نیست – شاید دیر باشد – بهتر است روی خود جریان اصلاحاتت تمرکز بشود به جای انتخابات و اگر نه آن قدر ازاجتماع و قدرت فاصله می گیرند که حذف آن ها هیچ دردی در اجتماع ایجاد نمی کند. به علاوه خود جبهه هم خیلی خوب عمل نمی کند و نه تنها در طول سال فعال نیست بلکه فقط در هنگام انتخابات ها گرم می شود. خبری از جلسات بیرون نمی آید. این یعنی جامعه توانایی شنیدن و نقد کردن افکارشان و استدلال هایشان را ندارد. در واقع خودشان را علم محض و مبنای رفتار می دانند و از پس این جلسات مخفی یک اسم به مردم معرفی می شود و انتظار دارند که استقبال هم بشود.صریح تر اینکه انتظار تقلید کورکورانه دارند.
نتیجه اخلاقی اش را Maynard Keenan می گوید:
I am not innocent.
You are not innocent.
No one is innocent.

Posted in اجتماعی, سیاسی | برچسب: , , , , | Leave a Comment »

All this pain is an illusion

Posted by lord13 در جون 5, 2008

خسته ام از تمام چیز های دور و برم از یک مشت آدم مسخره که اسم شان را گذاشته اند با فرهنگ! از تمام زن هایی که اصول خشک و مسخره ای ذهن های پوکشان را گرفته و در مقابل دم از برابری حقوق می زنند! از تمام مردهایی که حاضرند تمام مسیر در مترو بایستند و از خیر صندلی های خالی بگذرند ولی جایی باشند که بتوانند راحت دختر تنهایی که ایستاده را دید بزنند!

از امید خسته شده ام . از چیزی که مثل لجن جوب سبز است ولی بوی گندی می دهد. خسته ام از صبح تا شب کار کردن. از اینکه نتیجه ی تمام تلاشم باید به دست کسی باشد که تنها ابزارش تسبیح است و حتی فکرش توخالی است. حالم از آدم هایی مثل خودم بهم می خورد که می گویند: «هنوز می شود» یا «باید تا آخر تلاش کرد».

از در و دیواری که مدام می زنند توی سرم از دنیایی که دارد خفه ام می کند خسته شده ام. از خدایی که فقط در بهشت و جهنم حکم می کند خسته شده ام. من احمقم چون نمی فهمم چرا مردم می خندند با اینکه بیشتر از من توی لجن فرو رفته اند و زندگی شان در سه کلمه خلاصه می شود:lie, cheat, and steal

برای چی ؟ چرا باید شب ها بیدار ماند و با ترس و لرز فرار کرد و جنگید برای آرمان ها وقتی که پرچم های آرمان خودشان طناب دار می شوند؟

خسته ام از تداوم این راه بی نهایت که فقط پایم را زخم کرده . خسته و کلافه .

پیشنهاد فیلم برای آخر هفته: Children of Men که کارگردانش رو نمی شناسم. Lost Highway این یکی رو برادرمون دیوید لینچ ساخته.

Posted in شخصی | 1 Comment »