13

خوانش انتقادی همه چیز

Archive for 22 ژوئیه 2007

مسخ

Posted by lord13 در ژوئیه 22, 2007

در آغاز بگویم که من وقتی در کتاب فروشی بودم یک ربع تمام با خودم فکر می کردم که چرا مسخ که اثر کافکا است پس چرا نام و عکس هدایت در جلد آن نوشته شده ولی اثری از کافکا نیست ولی با نگاه به داخل جلد دیدم که ذهنم درست می گفت وشاید چون کافکا زیاد مشهور نیست انتشارات اینگونه سعی در افزایش فروش داشته است. من قبلا» در مورد مسخ خیلی شنیده بودم ولی تا به حال نخونده بودم.باید اعتراف کنم از اونی که فکر می کردم سخت تر بود و با اینکه اندازه کتاب کوچک بود ولی فهمیدن جملاتش خیلی سخت بود.مسخ نوشته فرانتس کافکا(1883_1924) کافکا خیلی رازآلود صحبت می کند گاهی هم ممکن است رمزهایش را نشنوید کتابی که من خواندم ترجمه صادق هدایت بود و تفسیرهایی هم داشت.مسخ از 5 داستان:مسخ_گراکوس شکارچی_مهمان مردگان_ شمشیر_در کنیسه ما تشکیل شده است که حجم داستان مسخ از مجموع بقیه خیلی بیش تر است. ازنظر مفهومی 3 داستان پس از مسخ در یک مفهوم کلی یکسان هستند و آن فاصله میان مرگ وزندگی است.یک نکته ظریف وجود دارد ما پس از زنده بودن و پیش از مرده بودن کجاییم؟کافکا مردن را این فرآیند ظاهری نمیداند او می گوید برای مردن لازم است فرد دست از زندگی شسته باشد و واقعا» به هیچ چیز مادی آمیخته نباشد و در مقابل مردگانی را نشان می دهد که به علت دل بستگی به زندگی نمی توانند بمیرند مثلا» در داستان شمشیر اعلام می کند که فرد در حال خواب با مردگان قدیمی نادیده روبرو می شود و گویا آنها او را مجازات می کنند واینجا نظری بسیار جالب می دهد او می خواهد بگوید که آنها حق مجازات کردن او را نداشته اند گویا فرد در دنیای پیشین مرده و به این دنیا وارد شده است و مشابه این را در بین دو بخش بوف کور می بینیم.گویا در این نظر هدایت و کافکا موافق اند که جهان پر از زندگی های متوالی است که آزار و آسایش را در کنار هم دارند. داستان بسیار زیبای در کنیسه ما دور شدن آشکار انسان از اهداف اولیه وخدا را نشان می دهد و این مشابه آنی است که در شعر بلند سهراب با نام مسافر می بینیم و در واقع آن حیوان در معنای رمزی از یاد ها میرود در حالی که کاملا» در معرض دید است اما من علت جالبی برای اینکه کافکا خیلی به ترس زنها از آن حیوان اصرار دارد پیدا کرده ام و آن این است که چون زن نماد نا خود آگاه است پس منظور کافکا این است که هنوز خدا و ارزش های اولیه در ذات ما در قرن21 نهفته است. در داستان مهمان مردگان دختری را می بینیم که هنوز به مادیات آلوده است – جارو دارد یا رابطه رییس و زیر دست که از لوازم حیات مادی اند – پس نمی تواند از این مرحله مر گ جلو تر برود و می خواهد فرد تازه رسیده که خود مرده ای است را کنار خود نگه دارد ولی ما می فهمیم که فرد نمی تواند با رییس ارتباط برقرار کند و جارو را مسخره می داند پس او هم از آنجا می رود. داستان گرا کوس شکارچی در واقع سر گشتگی ازلی ابدی کسی را نشان می دهد که خود را جامانده از کشتی مرگ می داند یک مرده واقعی است که در جستجوی علتی برای این است که چرا از کشتی مرگ به بیرون پرتاب شده و من این علت را نفهمیدم. ولی داستان خود داستان مسخ خیلی پیچیده است به جز جنبه معنایی داستان در بعضی قسمت ها اینکه نوع حالت و حرکت را درک کنید خیلی سخت می شود.اینکه فردی تبدیل به یک حشره می شود و دیگران هم او را حشره می دانند ما را به یاد داستان غلامحسین ساعدی وفیلم مهرجویی یعنی گاو می اندازد البته در داستان گاو در انتهای داستان بقیه افراد حالت مسخ شدگی را پیدا می کنند اما گویا در اینجا همه افرا از ابتدا این گونه اند فرد آزار بسیاری می بیند وبه نظر من علت آن هشیاری او است کافکا همواره مجازات سخت را برای افرادی که بسیار متوجه دنیای مادی اطراف خود هستند در نظر می گیرد ودر اینجا گره گوار(نقش اصلی داستان)شاگرد یک تجارت خانه است پس بسیار با دنیا سر و کار دارد پس از نظر کافکا توانایی پذیرش شکنجه را دارد شکنجه ای که علاوه بر تباهی جسم او روح او را هم می سوزاند. منتظر نظرات شما می مانم.

Posted in هنری | 2 Comments »

گناه من چیست؟

Posted by lord13 در ژوئیه 22, 2007

من آدمی نیستم که زیاد بخواهم و یا توقع نا به جا داشته باشم ولی گاهی آن قدر به من فشار می آید که تحملش برای من ممکن نیست.من به عنوان یک انسان که حداقل به ظاهر به او قوه ی اختیار داده شده باید قادر باشم که درباره دین خودم کشور خودم روش زندگی ام تحقیق کنم ولی این امور در عمل امکان پذیر نیست من نام کشوری را در شناسنامه دارم که مایه افتخار من است اما مشکل اینجاست که من در کشوری به دنیا آمده ام که بنا بر یک قانون نا نوشته در همان زمان دین من تعیین شده و این در عمل به این معنا است که من به طور کاملا» جبری مسامانم و جالب اینجاست که اگر سعی در شناخت بنیان های آن یا دین های دیگر داشته باشد به من طوری نگاه می شود انگار که قصد مقابله با خدا را دارم.گناه من چیست که اگر از ویژگی یک دین دیگر حمایت کنم متهم به مرتد بودن می شوم و حکم اعدام برای من صادر می شود این چه سرزمینی است که باید دوستان را ببینم که به جای اینکه از آنها به خاطر تلاش برای پیش رفت کشورشان تقدیر شود به زندان می روند.چرا من در جامعه ای هستم که اکثر مردم آن به طور کلی از مسایل سیاسی بی خبرند؟چرا افرادی که یک اقلیت اند و فقط آموزش دینی دیده اند باید اکثریت قدرت را در دست داشته باشند؟چرا مردم حضور به حکمرانی به نام دین وبه کام دیگران اعتراضی ندارند؟چرا تمام مشکلات این کشور به جای بررسی به گردن آمریکا واسراییل انداخته می شود؟و در آخر:آیا من در این اتفاقات تاثیری داشته ام یا می توانم داشته باشم؟

Posted in اجتماعی, سیاسی, شخصی | 4 Comments »