13

خوانش انتقادی همه چیز

Archive for 20 ژوئیه 2007

اصول مدیریتی ایرانی

Posted by lord13 در ژوئیه 20, 2007

در ایران مدیریت اصولی دارد که با بقیه کشور ها تفاوت دارد و به نظر من خوب است در کتب معتبر کشور های دیگر پیاده شود البته چون در ایران همه به طور مادرزاد این ها را می دانند لازم نیست در ایران پیاده شود البته من اینها از بیانات دبیر کل انجمن «مدیرانی برای تمام فصول» که سال ها است در رشته هایی متفاوت با رشته تخصصی خود در سطح کلان مدیریت می کنند شنیده ام:

1)هنوز جوهر حکمتان خشک نشده باید تمامی افرادی که قبلا» در سازمان شما(!)مشغول بودند را بیرون کنید چون حتما» با سیستم نوین شما هماهنگی ندارند و یا سعی در سنگ اندازی دارند.

2)هرگونه مخالفت با روش های شما یا از خارج و یا ایادی بیگانه مشت بر دهان خورده هدایت می شوند و یا از طرف کسانی است که قبلا» جای شما پول به جیب می زده اند.

3)نقد سازنده توهم است هر کس انتقاد کند یا کژ فهم است یا متصل به بیگانه.

4)از هرگونه فامیل بازی پرهیز کنید و از این امر قبیح دوری کنید.البته این بند تبصره ای دارد که شامل باجناق و پسر و … نمی شود (به جای … نسبت فرد مربوطه بنا به اقتضای خانوادگی گذاشته می شود).

5)قدرت شما باید نا محدود باشد یعنی هیچ کس نباید به خود اجازه دهد که در مقابل شما بایستد واگر هم ایستاد این جملات را که مانند وردی است به زبان آورید:من با قدرت خداوندی خود که به من عطا شده این سازمان (یا شخص) را منحل (اخراج) می کنم تا جلوی کاغذ بازی ها را بگیرم.

به اینجا که رسیدیم دبیرکل به من گفت چند وقت دیگر باید صبر کنی 2_6 سال طول می کشه که همه بند ها تکمیل بشه امیدوارم شما هم منتظر بمونید البته اگه بمونید.

Posted in سیاسی, سرگرمی | 1 Comment »

هدیه تولد

Posted by lord13 در ژوئیه 20, 2007

این داستان را یکی از دوستانم فرستاد ونظرم را خواست من هم از شما می خواهم که تا آخر بخونیدش ونظرتان ر حتما» بنویسید:

«جیمی داشت به این موضوع فکر می کرد که خونه های خارج شهر هرچه قدر هم بد باشند ولی حداقل این خوبی را دارند که به علت کم بودن خانه های اطراف غروب خورشید راحتی در آنها قابل دیدن است خصوصا» امروز که رنگ خورشید این قدر جذاب بود که با اینکه چشمش را می سوزاند دلش نمی خواست به این نگاه خیره خاتمه بدهد.دیگر فکرش به طور کامل از موضوع خرید هدیه برای تولد مادرش بیرون آمده بود و داشت توی این فرصت کوتاه به اتفاقات این چند سال فکر می کرد اول به این نتیجه رسید که کتک خوردن پارسال از پدرش خیلی مهم بود اما بعد از طرف پنجره کوچک که سبز هم بود به طرف قفسه کتاب هاش چرخید ولیوان را روی میز گذاشت فهمید نه خیلی هم بد نبود چون باعث شد تا باباش کتاب مسخ نوشته کافکا را بخرد.این کتاب را خیلی دوست داشت.کتاب را که برداشت درس زیر آن قاب عکس خانوادگی را دید.همان لحظه به این نتیجه رسید که از همه بد تر این بود که سه بار با مادرش دعوا کرد این خیلی آزار دهنده بود وحتی بار آخرش باعث شد کاملا» از مادرش بیزار شود به عکس که نگاه می کرد تازه مناسبتش را به یاد آورد وقتی بود که توی کالج جشن فارغ تحصیلی گرفته بودند.اون روز مادرش خیلی شاد بود.اون موقع پدرش هنوز بیکار نشده بود از وقتی که کارخانه تعطیل شد دیگر هیچ وقت مادرش را خندان ندید چون از اون موقع مادرش هم سر یک کار نیمه وقت میرفت.آیا در طول روز اصلا»مادرش را می دید این موضوعی بود که اصلا» بهش فکر نکرده بود حالا می فهمید که چقدر احمق بوده که مادرش را به این متهم کرده بود که هرگز او را درک نکرده است.در این لحظه اشک توی چشماش جمع شد گلوش اون قدر دردناک بود که انگار دو نفر هم اندازه فردگردنش رو گرفته اند از این فکر خنده اش گرفت ولی اشک هاش بیش تر شد فرد سال پیش خونه رو ترک کرده بود تا وقتی که بود بهترین مشوق جیمی توی کتاب خوندن بود.برای یک لحظه فکر کرد واقعا» احمقه که توی اتاق تنها وخسته نشسته وتونسته این همه احساسات رو زنده کنه.تصمیم گرفت بره بیرون و تمام پنج دلارش رو خرج کنه شاید یک هدیه خوب چیزی که مادرش رو شاد کنه بخره ولی ناگهان دردش زیاد شد تمام بدنش شل شد انگار تمام بدنش در حال انفجار بود دوباره خندید و تازه یادش اومد مردی که اون قرص ها را بهش فروخته بود گفته بود روی غردی با هیکل جیمی اثرش آنی نیست ولی سریعه.و آخرین فکرش پیش از مرگ این بود که چرا تا به حال این قدر به غروب خورشید دقیق نشده بود.»

Posted in هنری | 1 Comment »