13

خوانش انتقادی همه چیز

Archive for 1 سپتامبر 2008

ناتنی:روایتی لغزنده از سرگشتگی

Posted by lord13 در سپتامبر 1, 2008

چند روز پیش دوست خوبم ورتیگونه یک رمان معرفی کرد به نام ناتنی نوشته ی مهدی خلجی. از خلجی چیز زیادی ندیده بودم درباره ی رمان هم فقط اسمش را شنیده بودم. نوع روایت داستان از نظر سبک (اگر اشتباه نکنم) جریان سیال ذهن است. چیزی که خیلی کم در داستان های فارسی دیده ایم. چه در گذشته ی دور و چه حالا. در داستان های فارسی با یک داستان مشخص روبروییم که اتفاقات به ترتیب زمان روایت میشوند. اما در این داستان این اتفاق نمی افتد. روایتگر داستان همین طور که راه می رود و با دیگران حرف می زند به یاد خاطراتش می افتد و آنها را هم می گوید تقریبا» هیچ وقت خاطرات کامل نیست چون مدام از یک جا به جای دیگر سر می خورد و این کار به نظر من بهترین و عالیترین کار نویسنده است. در یک پاراگراف گاهی از خیابان های پاریس تا کنار امام جماعت قم جا به جا می شویم و نویسنده این کار را به طرز جادویی انجام داده کهنه تنها آزار دهنده نیست بلکه همراهی مخاطب را هم بر میانگیزد. نکته ی مهم تر شاید این باشد که به مخاطب کمک می کند بهتر و عمیق تر (نه ساده تر) احساسات شخصیت داستان را بفهمد.این بخش رمان به شدت من را تحت تاثیر قرار داد انگار توی کله ی یک نفر هستم و تمام فکر هایش و احساساتش را می فهمم میدانم دیدن این صحنه او را به یاد چه چیزی می اندازد و علت مکثو تعجیل هایش را درک می کنم.گاهی حتی در وسط جمله زمان عوض می شود انگار شخصیت داستان حتی کنترل فکرش را هم ندارد!جالبتر این است که این طرز روایت کاملا» با مضمون و متن اتفاقاتی که می افتد هم هماهنگ است. درباره ی اتفاقات و خود داستان شاید این پاراگراف استثنایی را بتوان چکیده ی کل داستان دانست:
lچرا همه اش دارم لیز می خورم؟ چرا کنترلم را از دست داده ام؟ زندگی دارد کجا می برد مرا؟ چرا همه آمده اند . زهرا نیامده؟ چرا آقای فروغی صبر نمی کند زهرا بیاید؟ چرا نماندم همان قم خراب شده درس طلبگی بخوانم؟ چرا باید این قدر به زهرا فکر می کردم؟ چرا ذهنم را افسار نبستم که به هر کتابی سر نکشد؟ چرا همه چیز را برای خودم تلخ کردم؟ تلخ کردم یا تلخ شد؟ پدرم می گفت اگر عمامه بگذارم در شهر مدینته العلم آقای خویی خانه می دهند تا مادام العمر مجانی تویش بنشینیم. همه چیز را از دست دادم. خر بودم؟ چرا همه چیز به همه چیز گره خورده؟
جدا از روایت داستان که بی شک از بهترین ها است ولی در خود داستان نکات عجیبی هست فواد( شخص اول داستان) انگار جای خالی زن در دوران کودکی و نوجوانی اش را حسابی پر کرده طوری که هیچ وقت زندگی اش خالی از زن ها نیست نه یکی گاهی حتی چند نفر زهرا کریستینا نازلی نیوشا حتی ژنوویو. به نظر من روابط و اتفاقات او و این زن ها فقط ساخته ی ذهن فواد است.به بیان دیگر فواد بعد از این که آن ها را شناخت خودش را با آن ها تصور می کند. مثل آن شب با ژنوویو. نشانه اش شاید این است که گاهی ارتباطش با آنها فقط در فضایی دونفره است و کلیدش رفتن نا گهانی ژنوویو است. شاید هم من اشتباه می کنم.

به طور کلی رمان ناتنی سعی کرده نشان بدهد فرض های پدران ما برای نسل های بعدی درست نبوده. نگاه متفاوت آیندگان به آنها برایشان آزار دهنده است و چه قدر قشنگ است جایی که می گوید ما مثل غذای مسموم در شکم این سیستم هستیم باعث دلدردش شده ایم و او می خواهد ما را بالا بیاورد و بیرون بیندازد.اینجا معنی اسم رمان را می فهمیم. فواد خودش و نسلش را فرزند ناتنی نسل قبلی می داند.او با پدرش هیچ نقطه اشتراکی ندارد همانطور که احتمالا» بقیه ندارند. در این نگاه قم همان ایران است و مردمش مردم ایران و آشکار تر حوزه همان سیستم حاکم است. سرگشتگی بی حد فواد و عشقش دانستن از راه کتاب دو سر یک مسیرند که فواد در نماد نسل های بعد از انقلاب مدام آن ها را طی می کند. او نمی تواند راحت باشد حتی وقتی که کاری به کار کسی ندارد. می گوید مبارز سیاسی نیست ولی از کشور فرار می کند چون اطمینان ندارد. شاید تاریک ترین بخش رمان شاید آنجاست که کسانی مثل باقر یا زهرا هم قربانی میشوند.یک پیام آشکار:نه تنها مخالفت با سیستم بلکه شک کردن در آن سبب نابودی است.حتی خود فواد هم که به ظهر در لندن زنگی خوبی دارد در درونش تاریکی و آزار دوران قم بودنش را تحمل می کند و آن تباهی هنوز در چشم هایش موج می زند. درون نا آرامش است که با عث می شود ژنوویو بگوید:نگاهت آبستن است. حالا فقط کافی است ازاینجا فایل 1 مگاباتی را دانلود کنید و با سیگار روشن آن را بخوانید!

Posted in هنری, اجتماعی, شخصی | 1 Comment »