13

خوانش انتقادی همه چیز

Posts Tagged ‘احساس’

امروز آدامس ها احساس نداشتند!

Posted by lord13 در دسامبر 19, 2007

وقتی بچه بودم گاهی یک پیر مرد که توی راه مدرسه می ایستاد و آدامس می فروخت را می دیدم و فکر می کردم که خدایا ای کاش پول توجیبی من اون قدر بود که تمام آدامس ها را می خریدم و می خوردم! یه کم که بزرگتر شدم بز هم می خواستم اون آدامس ها را بخرم نه برای اینکه بخورم برای اینکه پیر مرد توی سرما نماند و برود پیش زن و بچه هایش.

امروز هم که از کنار یک پیرمرد دست فروش رد می شدم دیدم آدامس دارد ولی حتی یکی هم نخریدم! نمی دانم چرا .

امروز هم پولش را داشتم و هم باید فهم و درکم از آن دوران بیبشتر می شد ولی من رد شدم بدون هیچ احساسی در تمام مسیر مترو به این فکر می کردم که خدایا چه بر سر من آمده؟  آیا اصلا» بلا بر سر من آمده؟ یا این هویت واقعی من است؟ احساس می کنم آن قدر در فضای خسته و آهنی دنیای قرن 21 لای چرخ دنده ها زیر فشار روغن و با بوی براده ها بوده ام که نمی توانم بدنم را از کثافت آهن پاک کنم.

برای این کارم علت نداشتم هنوز هم ندارم و نمی توانم بفهمم چه اتفاقی در حال افتادن است شاید تقصیر آدامس ها است که دیگر احساس ندارند! به نظر خودم اگر خدا من را به خاطر همین کار به جهنم بفرستد  حق دارد!

Posted in اجتماعی, شخصی | برچسب: , , | 3 Comments »